عنوان کتاب : کتابخانه نیمه شب
نویسنده: مک هیگ
معرفی
کتابخانه نیمه شب داستان زندگی دختری به اسم نورا است که به خاطر احساس ناامیدی، ترس و تنهایی دچار افسردگی شده است. او از انتخابهایش در زندگی ناراحت و ناراضی است و سعی دارد خودش را بکشد اما در نهایت مسیرش به کتابخانهی عمومی میافتد که توسط کتابدار دوران مدرسهاش مدیریت میشود.
موضوع: رمان در حیطه روانشناسی- خودشناسی
نویسنده در کتابخانه نیمه شب، این نکته مهم را گوشزد میکند که نباید آثاری را که دیگران بر زندگی ما میگذارند، نادیده بگیریم. همه چیز در زندگی مهم است حتی اگر خیلی کوچک و ناچیز باشد. باید همواره به لحظه لحظه زندگیمان فکر کنیم و آن را تحلیل کنیم و همه احساسات خود را در نظر بگیریم تا مانع خوشبختی خود نشویم.
نویسنده هوشمندانه یک مسئله روانشناسی- خودشناسی را در قالب داستان کتابخانه نیمه شب، مطرح میکند، او تلههای روانی که در بچگی شکل می گیرد و در بزرگسالی و در تصمیمات مهم زندگی و اکنون و اینجا زندگی تاثیر میگذارد را به خوبی مطرح کرده است. این اثر مجموعهای از پیامهای زندگی را در قالب یک طرح داستانی جالب برای خواننده دارد.
انگیزه نویسنده :
کتابخانه نیمه شب با هوشمندی نویسنده در انتخاب ژانر و برای نفوذ بیشتر و گسترده تر در طیف های مختلف مخاطبان، در فضایی فانتزی و با رویکردی انگیزشی نگاشته شده است تا هم بتواند حسرت های انباشته شده در ذهن را بازآفرینی کند و هم بتواند نقشۀ راه و فرصتی را برای رهایی از این احساسات منفی پیش روی مخاطب بگذارد؛ هرچند آن فرصت، بین مرگ و زندگی باشد.
نکات مهم کتاب:
از مهم ترین نکات این اثر در راستای ترسیم تناسب موقعیت ها و تصمیم ها که در پوشش روایت مطرح می شود؛ تأکید بر فردیت و شناخت مختصات فردی هر انسان و از طرفی بی توجهی به قضاوت ها و حسادت ها و به طور کلی حواشی در راه رسیدن به اهداف است؛
تزریق انگیزه که مهم ترین موتور محرکۀ زندگی هر انسانی است؛ مهم ترین رسالت رمان های انگیزشی است؛ «کتابخانۀ نیمه شب» هم از همین دست رمان هاست اما آن چه این کتاب را از کتاب های مشابه خود متمایز میکند، مهارت نویسندۀ آن در قصهگویی است که باعث میشود خوانندۀ کتاب، علاوه بر موضوع با روایت هم درگیر شود.
برشی از کتاب:
«تنها راه یادگرفتن زندگی کردنه»
“اگر میفهمیدیم هیچ شیوه زندگی نیست که ما رو بتونه در برابر غم ایمن کنه، همه چیز ساده تر می شد فقط باید بفهمیم غم هم در عمل بخشی از ذات شادیه. نمیشه شادی رو داشت اما غم رو نداشت. البته هردوی اینها برای خودشون حد و اندازهای دارن اما هیچ زندگی ای وجود نداره که توش بتونیم تا ابد غرق شادی محض باشیم تصور اینکه چنین زندگیای وجود داره فقط باعث میشه توی زندگی فعلیمون بیشتر احساس غم کنیم”.
” هرگز همراهی ندیدم که به اندازه تنهایی بتواند با انسان همراه شود”.