دلبستگي و فرایند رشد کودك
تعریف دلبستگی چیست؟
دلبستگی یک پیوند عمیق عاطفی نسبتا پایداری است بین کودک و یک یا تعداد بیشتری از افرادی که کودک با آنها در تعامل منظم و دائمی است ایجاد میشود. ویژگی یک مراقب در رابطه دلبسته ایمن دردسترس بودن، حساس بودن و پاسخگو بودن است.
دلبستگی یک نیاز اصیل در درون هر فرد است که برای تحقق آن یک سری رفتارهای دلبستگی و یک سازمان دهی دلبستگی انجام می دهد تا بتواند این نیاز را ارضا نماید و بقا خود را حفظ کند.
به عبارتی دیگر، کودک وقتی نیازی دارد با رفتار گریه کردن آنرا نشان می دهد و اگر والد نیاز کودک را بشناسد و به او پاسخ مناسبی دهد برداشت کودک اعتماد به جهان است. مطالعات نشان داده دلبستگی ایمن موجب می شود که کودک به محیط اطرافش بیشتر روآورد .وقتی کودک اطمینان داشته باشد والد به عنوان تکیه گاه مطمئن و منبع تسلی بخش در دسترس است- بدون ترس- نسبت به محیط کنجکاو می شود و با علاقه بیشتر و راحت تر با کودکان دیگر بازی می کند .
دلبستگی ایمن به رشد استقلال کودک نیز کمک می کند.کودکی که دلبستگی ایمن را با مادر تجربه کرده چون تصویری با ثبات از او در ساختار روانیاش تثبیت شده است و میتواند عدم حضور مادر را در زمان طولانی تحمل کند؛
اگر مراقب نیاز کودک را نادیده بگیرد و یا پاسخ نامناسبی به او دهد، آنگاه چیزی که شکل میگیرد یک چرخه ناایمن دلبستگی است.
علاوه بر این پاسخگویی مناسب هیجانی نیز همین گونه است. کج فهمی و یا غفلت والدین در برابر علائم هیجانی کودک، برای کودک این پیام را دارد که – کسی نیازهای مرا نمیبیند و نیازهای مرا به حساب نمیآورد و این یعنی طرد شدن.
اگر این طرد شدن یک رویه همیشگی بین والد و کودک باشد که می تواند به یک الگوی درونی فعال دیده نشدن منجر شود. در صورت عدم پاسخگویی مراقب، یا در دسترس نبودن او ممکن است دلبستگی به صورت ناایمن شکل بگیرد.
بر اساس تقسیم بندی اینزورث در آزمایش – موقعیت ناآشنا – سه نوع دلبستگی و اثرات آن بر رشد کودک خود به شرح ذیل می باشد :
– دلبستگی دوسوگرا(متزلزل )و ناایمن:
در دلبستگی دوسوگرا کودک دچار کشمکش می شود که آیا مادر خود منبع استرس است یا منبعی است که استرس را کاهش می دهد (چون رویه مادر در مراقبت از کودک یکسان نیست .گاهی در پاسخ دهی به کودک حساس است و گاه به او بی اعتنایی می کند .)در این موارد دوباره آرام کردن کودکی که فشار روانی (استرس )به او وارد شده، بسیار سخت است .
او حتی در مقابل ارتباط جسمی با مادر از خود مقاومت نشان می دهد، زمان طولانی تری گریه می کند و میزان هورمون های استرس زا به سطح طبیعی بر نمی گردند.
– دلبستگی گریزان(اجتنابی )و ناایمن:
در این نوع دلبستگی کودک شدیداً مادر را به عنوان منبع استرس تجربه می کند و نمی تواند میزان استرس خود را از طریق ارتباط با مادر کاهش دهد .در واقع نیاز به ارتباط با مادر را به شدت احساس می کند اما به دلیل تجربه های منفی و سرخوردگی- هنگام تلاش برای پیوندجویی با مادر- از او گریزان است و اغلب محتاطانه تسلیم اوضاع می شود.
– دلبستگی ایمن :
هنگامی که مراقبت مادر در هنگام تولد نوزاد صحیح باشد تا بتواند نیازهای کودک را برآورده کند، علاوه بر ایجاد اطمینان در کودک نسبت به اطرافش برای جستجوی ایمن، باعث ایجاد ارتباط و تعامل احساسی مثبت بین مادر و کودک نیز می شود که در واقع یک دلبستگی است که مراحل صحیح و به موقع دلبستگی و سلامت روان کودک را در آینده ایجاد خواهد کرد.
نشانه دلبستگی ایمن در دوران کودکی این است که پس از جدا شدن مادر، این کودکان دلبستگی روشنی نشان می دهند. وقتی مادر آنها را ترک می کند، آنها با مادر تماس می گیرند، او را دنبال می کنند و سرانجام گریه می کنند.
هنگامی که مادر می رسد آنها خوشحال هستند و او را بغل می کنند و می خواهند با او ارتباط فیزیکی داشته باشند. این رفتار نشان دهنده دلبستگی ایمن در کودک است.
تاریخچه نظریه دلبستگی
به نظر می رسد زمانی که جان بالبی شروع به بررسی اثرات محرومیت از محبت والدین و بزهکاری در نوجوانی نمود هیچگاه فکر نمی کرد که که مطالعاتش در حوزه دلبستگی به یکی از مهمترین و پرنفوذترین رویکردها در دنیا تبدیل شود.
آنچه امروز علاوه بر مطالعه نقش دلبستگی در تحولات اجتماعی ، هیجانی، روابط عاطفی و زوجین، بسیار به آن پرداخته می شود، نقش مهم دلبستگی در حوزه روابط والد و کودک، به ویژه روابط مخرب و بدرفتاری والدین می باشد. و نظریه دلبستگی همچنان نقش یک منبع هدایت گر و منسجم را در این زمینه ایفا می کند.
بر اساس این دیدگاه رابطه والد – کودک الگویی است که میتواند بر شکل گیری روابط صمیمانه آینده کودک تاثیر بسزایی بگذارد، و سازگاری های اجتماعی و روانی باید بر اساس ظرفیت های کار کردن، عشق ورزی، پیوند جویی و بازی تفسیر و تعبیر گردد.
اگر رابطه اولیه مراقب اصلی و کودک ظرفیت عشق ورزیدن را به خوبی شکل دهد، دلبستگی به عنوان ستون اصلی سازگاری درونی و برون فردی در تمام طول زندگی کودک نقش بازی خواهد کرد.
برخلاف نظریه پردازان سنتی همچون فروید، مراقب اصلی و علت نزدیکی کودک به او فقط نقش تغذیه ای مراقب نبود و کودک با انجام رفتارهای دلبستگی همچون بازتاب های اولیه مکیدن، گریه کردن، غان و غون کردن در پی تحقق نیاز دلبستگی و ایجاد رابطه می باشد و اینطور نیست اگر کودک به وسیله مراقبین مختلفی به صورت ایده آل غذا داده شود نیازی به مادر نخواهد داشت. بلکه رویکرد دلبستگی بر اهمیت یک رابطه مداوم بین مادر و کودک متمرکز است.
در پژوهش های اولیه انجام شده برروی نوجوانان بزهکار سارق در کانون اصلاح و تربیت، گزارشات مبتنی بر این بود که این سارقان نوجوان همگی در شرایط عاطفی نامناسبی بزرگ شده بودند و در اغلب مواقع مورد بدرفتاری، سرزنش های مکرر یا آزار عاطفی قرار گرفته بودند.
و در بسیاری از موارد جدایی های دراز مدت از والدین داشتند. همچنین در ارزیابی که از کودکانی که در موسسات نگهداری می شدند، و از حضور یک مراقب ثابت و والد با کفایت محروم بودند، منجر به اثبات این موضوع مهم شد که کودکانی که در خانه زندگی می کنند اما از توجه و عاطفه مادر محروم هستند ، رفتارهایی همچون کودکان موسسه ای را نشان می دهند . در واقع آشفتگی در روابط اولیه والد- کودک منجر به بی عاطفگی و بروز رفتارهای آشفته، ناهنجار و، ضد اجتماعی در طول زندگی کودکان میشود که می تواند بخشی از آسیب های اجتماعی در بزرگسالی را توجیه کند.
آنچه در مطالعات مربوط به آسیب های اجتماعی نشان می دهد بسیاری از رفتارهای ضداجتماعی در بزرگسالی موثر از جراحت های دلبستگی در دوران کودکی و روابط عاطفی کودک با مراقبین اصلی خود می باشد.
در واقع نبود آشکار علاقه و اعتماد بین کودک و مراقب و افراد مهم زندگی یکی از علت های را ه انداز آسیبهای اجتماعی و رفتار بزهکارانه در حوزه آسیب های اجتماعی ( detachment) می باشد.
در نتایج طولی که روی بزرگسالان و نوجوانان بزهکار انجام شده کودکانی که عوامل مخاطره آمیزی را از جمله تک والدی، افسردگی مادر، تنیدگی های روابط مادر و کودک، عدم حساسیت مادر به کودک، بدرفتاری، و ایرادگیری مادر را تجربه کرده بودند، رفتارهای مخاطره آمیز و ضداجتماعی بیشتری نشان می دادند.
علاوه بر این پژوهش های زیادی در رابطه با اثر جراحات و آسیب های دلبستگی در ابتلا به اختلالات روانشناختی که از عوامل پایه در آسیب های اجتماعی به شمار می آید. در یک تحقیق طولی در طی ۱۶ سال نشان داده شده که کودکانی که دلبستگی ناایمن داشته اند بیشتر به اختلالات اضطرابی و افسردگی در بزرگسالی مبتلا شده اند. زیرا کودکانی که در یک رابطه ناکارآمد با مادر، بزرگ می شوند و دائما سرزنش می شنوند، با احساسی همچون دوست داشتنی نبودن بزرگ می شوند و این تجربه آنها را اجتماع گریز و یا پرخاشگر بار می آیند و منجر به ابتلا به افسردگی در آنان میشود.
در واقع به نظر میرسد تجارب اولیه کودک با مادر آنچنان در چگونگی تجارب بعدی کودک موثر است که نپرداختن به آن در سطحی گسترده جهت پیشگیری از آسیب های فردی و اجتماعی ساده انگاری است.
پژوهش های حوزه دلبستگی آنچنان در این زمینه با قدرت عمل کرده اند که جای هیچ گونه تردیدی را در ایجاد، نهادینه ساختن و پرداختن به ایجاد دلبستگی ایمن و توانمند سازی مادران در این زمینه برای جلوگیری از آسیب های اجتماعی باقی نمی گذارد!
مرحله بار گرفتن( بذر)
آنچه وینیکات یکی از نظریه پردازان روابط موضوعی در مورد تاثیر ذهنیت و دنیای مراقب بر رشد و شکل گیری شخصیت کودک می گوید شاید از قابل توجه ترین مطالب در این زمینه است.
در این گفتار اشاره ای می کنیم به مرحله بارداری که در اصطلاح از آن به عنوان مرحله بارگرفتن نام برده می شود. در این مرحله اعتقاد بر این است که شروع حیات یک کودک با تولد و حضور در چشم والدین نیست، بلکه حیات ما از مدتها قبل و از اولین رابطه جنسی بین والدین شروع می شود. همان جایی که ما به شکل یک خیال یا فانتزی در ذهن والدینمان شکل می گیریم. در واقع تحول و شکل گیری شخصیت مدتها پیش از تولد ما آغاز میشود. به عبارتی فانتزی های بدوی و ناخودآگاه والدین می تواند اثر تعین کننده ای بر اوضاع ذهنی کودک ایفا کند.
در این مرحله کودک به فراست می فهمد که آیا والدینش به حضور او علاقه دارند یا نه؟
حوالی زمان تولد تجارب مادر – تجارب پیش از زایمان او – تاثیر زیادی بر بر کودک می گذارد.
نوزاد در ماه های اول بارداری در مایع آمنیوتیک شناور است. واکنشی به دنیای بیرون ندارد.
اما از 3 ماهه دوم بارداری به شدت به نور، صدا، موسیقی و حرکت واکنش دارد و اگر مادر مضطرب باشد، اضطرابش را منتقل می کند. گذر سلامت مادر از این دوران با وجود سختی، غم و اضطرابی که درگیر آن است کمک می کند تا نوزاد آسیب کمتری ببیند.
اگر مادر اضطراب زیادی را تحمل کند همین ماجرا اثر سویی بر نوزاد خواهد گذاشت. در واقع وضعیت ذهنی نوزاد تا حد زیادی به وضعیت ذهنی مادر بستگی دارد.
به عبارتی وضعیت ذهنی مادر می تواند کاری کند که او مراقب خوبی باشد یا نباشد. اگر مادر مراقب خوبی باشد، آنگاه احتمال خوب بودن نوزاد هم زیاد است. و اگر مادر بیمار باشد….
در نتیجه دوران پیشابارداری و پیشا کودکی – به واسطه فانتزی های ناخودآگاه والدین- نقش بسیار مهمی در رشد و تحول شخصیت نهایی نوزاد خواهد داشت.
حادثه تولد:
تولد می تواند چه برای مادر و چه برای نوزاد، آسیب زننده باشد. تولد می تواند بسیار سریع رخ دهد. طبیعت به مادر در طول 9 ماه اجازه می دهد تا خودش را برای خوشامد گوئی به کودک آماده کند، اما نوزاد اینچنین موهبتی ندارد. نوزاد با شروع فرآیند تولد، اضطرابی غیر قابل تصور را تحمل می کند. نوزاد در دل یک تونل تاریک و طولانی به بیرون کشیده می شود و اطمینانی به پایان ماجرا ندارد. وقتی فرایند زایمان آغاز می شود، مادر درد زیادی را تحمل می کند. اما می داند که بعد از این مدت و تحمل آن این درد ها پایان می یابد و در ازای آن ، نوزاد زیبایی خواهد آمد. اما تولد برای نوزاد ترسناک است. نوزاد ناگهان از دنیای درون رحمی بیرون کشیده می شود و پا به دنیای جدیدی می گذارد. و اضطرابی زیاد را تحمل می کند.
حضور امن مادر می تواند این لحظه را تعدیل کند و آمادگی مادر برای حضور کامل در این لحظه بسیار موثر است. شروع آموزش ها و آمادگی سازی ها در بارداری به حضور کامل مادر کمک می کند که در نتیجه آن آمادگی برای شروع یک رابطه ایمن را پیدا میکند.
اگر بخواهیم دنیا را از نگاه یک نوزاد تجربه کنیم آنچه در ابتدا درک میشود وحشتی عمیق و اضطراب آور از ورود به دنیایی نا شناخته است.
تولد و ورود به جهان آنچنان وحشتی در نوزاد به وجود می آورد که اگر پاسخگوی مناسبی وجود نداشته باشد، کودک این ترس را همیشه با خود همراه خواهد داشت. بنابراین نحوه حضور مادر و حتا نحوه به آغوش کشیدن نوزاد می تواند حاوی پیام مهمی برای کودک باشد: {جهان قابل اعتماد و امن است یا نه؟}
رابطه دلبسته ایمن تسهیلگر فرایند رشد کودک:
والدین،کودکانشان را با فانتزی ها و آرزوهای خود بزرگ می کنند و شکل میدهند، و عدم آگاهی به این بخش می تواند در رابطه خطرآفرین باشد. لازم است مادر بتواند به قدرت انتظارات و پیش فرضها در شکل دهی ارتباطات آگاه شود. فرزندپروری با رویکرد کنترل گری و مستبدانه، فرایندی آسیب زننده و ناکارآمد می باشد. در این بازی مادر با نواقص کنترل گری و نقش دهی مداوم و اینکه چگونه انتظارات غیر واقع بینانه و کمال گرایانه می تواند رابطه را تبدیل به رابطه ناکارآمد سازد، آشنا می گردد واینکه چگونه این رویکرد میتواند ما را از یک ارتباط موثر با فرزندانمان دور کند.
می دانیم که آنچه اغلب مانع رابطه ایمن بین والد و کودک است انتظارات، برداشتها، و پیش فرض هایی است که ما در درون ذهن خود حمل می کنیم ، گاهی این دنیای ذهنی آنچنان پرقدرت عمل می نماید که توان هرگونه همراهی، درک و همدلی را از مادر می گیرد.
اگر والد انتظاری غیر واقع بینانه از خود، یا مادر بودن داشته باشد متحمل اضطراب میشود. و این اضطراب مستقیما رابطه او با کودکش را تهدید خواهد نمود. در پی کاهش این اضطراب اولین اقدام او از بین بردن محرک این اضطراب خواهد بود که همانا رفتارهای کودک یا نوزادش می باشد.
بطور مثال اگر نوزاد برای ارضای نیاز به گرسنگی یا ارضای دلبستگی و آغوش مادر گریه میکند و مادر این گریه را بر اساس ذهنیت ود دلیلی بر بیکفایتی یا ناتوانی خود در کنترل کودک بداند بلافاصله با هیجانی به نام ترس و سرزنش خود روبرو خواهد شد و برای خاموش نمودن این احساس تلاش میکند تا کودکش را فورا ساکت کند قبل از آنکه فیدبک متناسبی از لحاظ هیجانی و مهرورزی به او بدهد.
حال فکر کنید مادر نوزادی دارد با مشکلات کولیک دوران نوزادی و این چرخه دائما تکرار می شود. آنچه مادر تجربه می کند فرایند مداوم بی کفایتی است و آنچه نوزاد تجربه می کند فرایند مداوم درک نشدگی است که حاصل آن چیزی جز ناایمنی نخواهد بود.
کمک به مادر برای اینکه نگرش خود را از مادر کامل، ایده ال و همه چیزدان به مادر کافی و در دسترس تبدیل کند به بهبود این فرایند کمک خواهد کرد و تجربه زیبای حضور او را برای نوزاد به همراه خواهد داشت.
بنابراین لازم است مادران بتوانند بدون سرزنش و احساس گناه ناسالم در کنار نوزاد خود حضور داشته باشند. اگر مادر را به عنوان یک باغبان در نظر بگیریم آنچه به او کمک میکند تا نهال سالمی را پرورش دهد ، سلامت خود اوست و این سلامت بدون شک در گرو توانایی مادر در دیدن و مشاهده خود و مراقبت و شفقت نسبت به خود است.
رابطه مبتنی بر کنترل صرف و بدون ادراک همدلانه چگونه می تواند مخرب باشد. در رابطه ای مبتنی بر روش مجسمه سازی آنچه محور رابطه ماست، ترس های ما و احساساتی است که در گذشته خودمان و یا در رابطه با والدین خودمان نتوانستیم تجربه کنیم.
در واقع ما دائما از ترس اینکه مادر خوب، عالی، کامل و با کفایتی نباشیم رابطه و کودکمان را کنترل می کنیم . و اگر چیزی بر خلاف آنچه در ذهن ماست اتفاق بیفتد بلافاصله ترسان و مضطرب می شویم و این موضوع نمی گذارد حضور کاملی با فرزندمان داشته باشیم.
اما اگر باغبان بودن را تمرین کنیم محور رابطه ما عشق بی قید و شرط است. یک باغبان در فرایند رشد درختش هرگز به اینکه او باغبان بهتری است یا دیگری، فکر نمی کند. به اینکه درختش قرار است چقدر میوه دهد فکر نمی کند. یا باغبانها بر اساس میوه درختانشان با هم مقایسه نمی شوند.
باغبان اعتقاد دارد اگر از خاک، آب و کود درختش مراقبت کند درختش کاری جز میوه دادن ندارد و لازم نیست برای اینکار تقلای زیادی بکند، چون ذات درخت رشد و میوه دادن است. در بستر یک خاک حاصلخیز است که درخت ریشه های عمیقی می دهد و تنه اش توانمند می شود و هر چه ریشه ها عمیقتر و تنه توانمند تر باشد همانقدر درخت حاصلخیز تر است.
و خاک استعاره از رابطه دلبسته ایمن است!
در نهایت لازم است در رابطه با کودکان به نوع رابطه و تلاش برای ایجاد یک رابطه دلبسته ایمن توجه کنیم.
این رابطه تسهیلگر فرایند رشد کودک است و در بستر این رابطه ایمن میتوان به پربار شدن کودکان و مراقبت از آنها امیدوار تر بود.
آزيتا محمدكريمي
مجله انجمن سلامت خانواده-شماره٨١
https://www.magiran.com/volume/180645